خاطراتی تلخ از روزهای شیرین آبادی
از روستای ابادی صحبت میکنیم که روزگاری در کوچه های ان برو و بیایی بود و صبح های تابستان از “در” خانه ها که رد میشدی بوی *نمی* میداد که دختر همسایه ساعت قبل اب و جارو کرده بود! کوچه هایش پر از هیاهو و شوق و شور کودکانی بود که اکنون همان کودکان پدر بزرگ شده اند و گاه وبی گاه دل تنگ همین چند کوپه خاک شده و برای بازدید از کوچه های سرد و بی صدایی که دیگر نیست می ایند و در ان قدم میزنند.

تواندشت سفلی
وارد حیاط خانه خود میشوند که روزی دری داشت! وسط حیاط یک حوض آبی رنگ بود! کمی ان طرف تر چاه آبی لبریز ، زلال و چه گوارا بود!
حیاطی که بوی مادر میداد، از هر طرف صدایی میامد و از هر گوشه ای خاطره ای بر میخاست.
و درخت توت که سایه خود را روی حوض اب انداخته و شاخه هاش مملو از صدای گنجشکها بود، که هنوز با گذر زمان هست!
از نردبان چوبی بالا میرفتی به آسمان ابی نگاه میکردی و هوای تازه را نفس میکشیدی ، انقدر لذت بخش بود که حالا نمیتوان ان لحظه های ناب را تصور کرد.پشت بام ها دوش به دوش هم بودند و اکثرا به هم راه داشتند و زمستان ها یکی از مکان های ناب برای بازی های محلی مثل قاب ( آشق ) و تیله و قمار بازی بودند.
حمام خزینه تواندشت سفلی
کنار جاده ضلع شرقی حمام خزینه بود! حمامی که هر روستایی نداشت! حمامی که تا چند سال اخیر طاق ان هنوز سرپا بود و دیوار هایش زانو بر زمین نزده بودند.اما امروز در دل خاک مدفون شد و زیر آوارها گل و خاک به تاریخ پیوسته.
از بهارش که دیگر نگو! بهاری که فصل عاشقی بود ، بهاری داشت که بوی شکوفه های بادامش مستت میکرد ، اب گرم چشمه زلال ” سروی ” باغهای تواندشت سفلی را انقدر سبز کرده بود که حتی نمیتوان تصورش کرد.
آری خاطراتی در دل این خاک و دیوار های خشت و گلی و باغ های همیشه سبز تواندشت سفلی ست که یاد اوری ان برای اهالی تواندشت همانند خنجریست که بر سینه میکوبند.
سرانجام تواندشت پایین …
بعد از انقلاب 57 بود که روستا ها یکی پس از دیگری به دلایل مالی ، اشتغال ، تحصیل ، ازدواج و … رو به تخلیه شدند ،این آبادی آباد هم روال باقی روستا ها را در پیش داشت.
با توجه به هم جواری روستای تواندشت به استان لرستان اکثر مردمان این ایادی به شهر های بروجرد ، درود و خرم اباد مهاجرت کردند ، عده اندکی هم به روستای اطراف استان مرکزی و تهران روانه شدند. تا تقریبا قبل از دهه 60 روستا کلا تخلیه و متروکه شد.
بسیار تلخ و غم انگیز است وقتی که به جایی تعلق داری و ان را خواه یا ناخواه با تمام خاطرات تلخ و شیرینش از تو میگیرند، دقیقا چون آوارگیست، پناهندگی در یک کشور دیگر و یا فرار از تمام چیزهایی که قبلا داشته ای و حالا فقط خاطرات ان باقی مانده و تو را عذاب میدهند.
اهالی روستای گوشه دواریجان که سالها قبل به زیر اب رفت مثالی دیگر از تواندشت سفلی است.
یک دیدگاه
غلامعلی افشار
سلام به ادمینای عزیز
اگر تصاویر قدیمی از زمانی که تواندشت سفلی هنوز سکنه داشت دارین نشر کنید سپاسگزارم
hadi pirhadi
تصاویر قدیمی تواندشت پایین متاسفنه خیلی کمیابه چون این روستا خیلی سال پیش متروکه شد و زمانی هم ک سکنه داشته وسایل تصویر برداری در اون منطقه کم بوده. علی ای الحال سعی میکنیم در صورت تهیه حتما در وب سایت قرار داده و از طریق ایمیل برای شما دوست عزیز ارسال کنیم. پیروز باشید
علی اکبر پیرهادی تواندشتی
سلام
لطفا اگه عکسی پیدا کردی برای من هم بفرست ممنون شمارم 09374229458
بخش سربند
بله حتما
محمد رضا مومنی آقچه کندی
سلام .
تصاویر و نوشته های جالبی بود ولی افسوس که دیگر تکرار نخواهد شد
hadi pirhadi
یاد اوری خاطرات بر باد رفته برای ما در حین شیرینی فرا سیر شده بسی تلخ! و ویرانگر روح و جانمان است . . .
علیرضا پیرهادی
سلام. بسیار زیبا خاطره سازی کردید. ای کاش قدر آن روزها را میدانستیم. نابود شدن سرزمین مادری مانند بی ریشه بودن گیاه است . من که سالهاست حتی هنوز روستا را ندیده ام و دلم برای آنجا پر میزند. علیرضا پیرهادی از تهران